-
شما بگید کدوم بهتره؟
یکشنبه 17 آذر 1387 13:59
سلام بر بهترین وب گردان عالم میدونید صبح که میشه من چه حالی دارم ؟ تازه چشماما گرم شده که مامانم میگه باید پوشکت را باز کنم !! اما من خیلی خوابم میاد برای همین گاهی اوقات بد اخلاق میشم و تا میتونم جیغ میکشم و گریه میکنم آخه خوابم بهم میخوره و بد خواب میشم اما اگه حوصله داشته باشم خوش اخلاقم و هی براش میخندم اونم همش...
-
خاطرات روزهای گذشته ۴
پنجشنبه 14 آذر 1387 14:58
و اما از گذشته همانطور که همه میدونید من تو ماه رمضان به دنیا آمدم .بنابراین در اولین روزهای زندگیم در نماز با شکوه عید فطر شرکت کردم . شبش هم از ترس اینکه صبح مامانم اینا برند نماز و من را نبرند تا صبح نخوابیدم انقدر مامانم را اذیت کردم که بنده خدا وسط نماز یادش افتاد که وضو نگرفته و کلی عصبانی شد از حواس پرتی خودش ....
-
قهقهه
دوشنبه 11 آذر 1387 18:17
سلام به دوستای مهربونم من دیروز یه کار جدید کردم به مامانم یه قهقهه زیبا هدیه دادم . مامانم چند وقته منو میزاره تو تخته خودم همون تخت بزرگه که میتونم حسابی توش دست و پاهام را تکون بدم بعد آویز بالاتختم که 4 تا عروسک خوشگلم داره روشن میکنه اونا هم هی بالا سر من میگردند و منم کلی دوستشون دارم باهاشون حرف میزنم و میخندم...
-
خاطرات روزهای گذشته ۳
دوشنبه 4 آذر 1387 16:10
و اما من سه هفته اول زندگیم بدجوری ترسیده بودم نه اینکه روز اول تو بیمارستان گریه که کردم اون بلاها را سرم آوردن آقا ما مگه دیگه جرات میکردیم گریه کنیم .جامون خیس میشد،گشنمون میشد صدامون در نمی آمد اگه کسی به دادمون میرسید که میرسید اگه نه که واویلا تا اینکه مامانم عذاب وجدان میگرفت و هی بهم میگفت بچه آخه من از کجا...
-
خو نه خدا
دوشنبه 4 آذر 1387 15:43
سلام به دوستای خوب ومهربونم میدونید من تو خونمون به چی بیشتر از همه علاقه دارم؟ یه تابلو فرش تو خونمون هست که مامانیم بافته عکس خونه خدا را روش داره .البته من که این چیزها را نمیدونستم بسکه بهش خیره شدم مامانم برام توضیح داده یاد گرفتم .آی وقتی نگاش میکنم بهم آرامش میده . تازه هر وقت که بهش نگاه میکنم مامانم میگه...
-
خاطرات روزهای گذشته ۲
پنجشنبه 30 آبان 1387 15:46
خوب و اما از خاطرات دومین اتفاق مهم زندگیم همون مسئله ای است که مربوط به آقایونه و میگند هر چه زودتر انجام بشه بهتره منظورم ختنه کردنه . مامان و بابای من من را روز 26/8/87 که مصادف بود با تولد امام حسن مجتبی (ع ) به بیمارستان لاله بردند اول من رابه دکتر نشون دادند مامانم نگران زردیم بود دکتر گفت زیاد بالا نیست ولی...
-
همه بگید ماشاالله
پنجشنبه 30 آبان 1387 15:23
سلام به دوستای خوب ومهربونم قبل از هرچیز ازتون استدعا دارم وقتی دارید حرفای من را میخونید و عکسای من را می بینید مدام بگید ماشاالله . چون پریشب من تاصبح معلوم نبود چمه اصلا نتونستم بخوابم . بابام هم به مامانم گفت چون اومده اینجا عکسای من را گذاشته من چشم خوردم . حالا نه اینکه فکر کنید خیلی خودم را تحویل میگیرما اما...
-
خاطرات روزهای گذشته ۱
سهشنبه 28 آبان 1387 10:39
خوب قرار بود از خاطرات این چند وقته گذشته هم براتون بنویسم. اولین اتفاق مهم به دنیا اومدنم بود .خانم دکتر که سر من را گرفت و از تو دل مامان آورد بیرون دوست داشتم اول از همه مامانم را ببینم اما پیداش نبود منم فکر کردم گم شدم زدم زیر گریه .یه خورده که گریه کردم یه دفع صدای مامانم را شنیدم که میگفت چرا انقدر گریه میکنه...
-
اسباب بازی جدید و ذوق کردن من
سهشنبه 28 آبان 1387 10:10
خوب یه چند روزیه که من از این اسباب بازیهای صدا دار خوشم اومده مامانم هم از این همه اسباب بازی فقط دندون گیرمون را بالا سرمون تکون میده . من دندون گیرمو هم که یه شاه کلیده دوست دارم رنگش قشنگه اما خوب آدم خسته میشه فقط با یه اسباب بازی بازی کنه . خلاصه دیروز کلی به مامانی فشار آوردیم تا یادش اومد برای من یه تشکچه هم...
-
بالاخره برگشتم
سهشنبه 28 آبان 1387 09:57
سلام به دوستای خوبم بالاخره من برگشتم . حتما از پست فبل متوجه شدیدکه تذیبون ما را از این به بعد مامان به دست گرفته . نمیدونم بعد از تولد من چه اتفاقی تو اداره آقای پدر افتاد که وقت نمیکنه بیاد و حرفای من را براتون بنویسه این شد که ما هم مثل همیشه فشارمون را به مامان آوردیمو رتضیش کردیم بیاد مطالبمون را بنویسه بدای...
-
تولدت مبارک
دوشنبه 27 آبان 1387 14:01
پسر عزیزم عیسی خوبم و تو والاترین هدیه پروردگاری ۹ ماه انتظار کشیدم و لحظه ها را شمردم هر روز و هر لحظه به زمان تولدت و به اولین باری که تو را در آغوش بگیرم اندیشیدم و عاقبت تو زودتر از موعد مقرر در تاریخ ۱۹/۶/۸۷ساعت ۹:۰۸صبح روز سه شنبه پا به دنیای خاکی گذاردی . و آندم که صدای گریستنت فضای اتاق عمل را پر کرد تمام...
-
اینم منم عیسای کوچولوی عزیز بابا
سهشنبه 2 مهر 1387 09:24
سلام دوستای خوبم می خواستم که شما دوستای خوبم من رو ببینید. اینم دو تا از عکسهای من
-
من به دنیا اومدم
شنبه 23 شهریور 1387 12:19
سلام به همه دوستای خوبم می خواستم به همه دوستای عزیزم بگم که در روز نوزدهم با عمل سزارین به دنیا اومدم. از شما عزیزان می خواهم که برای من دعا کنید و از خدا سلامتیم رو بخواهید. بابائی به زودی عکسم رو براتون می ذاره راستی وزنم ۲۹۷۰ گرم و قدم ۵۰ سانت
-
نبود صبر و قرارم
سهشنبه 5 شهریور 1387 08:53
سلام به همه دوستای خوبم دیگه بی تابیهای من مامانی رو کلافه کرده. حرکتهای زیاد من و گرمای هوای باعث شده که مامانی همش بهم بگه پسر خوبی باش اینقدره مامانی رو اذیت نکن اما من که تقصیری ندارم همش قلنج می کنم و خودم رو کش میارم تا یه کمی حالم بهتر باشه تازشم راستشو بخواهین اینم از خودش یاد گرفتم .حالا بگذریم این چند روز...
-
المپیک ۲۰۰۸
شنبه 26 مرداد 1387 12:51
سلام رابطه المپیک و من کوچولو می دونید چیه ؟ الان چند روزی هست که مامانی مشغول ثبت رکورد تعداد حرکات من در هر ۱۵ دقیقه است. خانم دکتر گفته که حرکت کردن خیلی خوبه اما احتمال زایمان زود رس هم می ره . دیروز مامانی تعداد ۲۰ حرکت در ۱۵ دقیقه رو برام ثبت کرد . نمی دونم خوبه یا نه به هر حال فعلا که حسابی مامانی رو سر حال...
-
یه پیام جدی
پنجشنبه 24 مرداد 1387 14:47
سلام به همه دوستای خوبم که به من سر می زنند. راستش هفته پیش روز سه شنبه من یه حرکات صورت دادم که نزدیک بود مامانی من رو به دنیا بیاره. اما به خیر گذشت و مامانی ۵ روز بیمارستان بستری بود . میدنید من یه تغییراتی تو وجود مامانی درست کردم که خیلی متفاوت و سبب شده مامانی ندونه چی کار کنه . هم فشارش پائینه وهم قندش بالاست ....
-
اینم یه نوع بالشت جدیده
دوشنبه 14 مرداد 1387 14:29
سلام خوبین نمی دونم تا حالا بالش شیر دهی دیدن یا نه من امروز می خواهم عکس اون رو براتون بذارم . نمی دونید چه کیفی سر آدم روش باشه خیلی نرم و لطیف . ببینید.
-
تابلو پازل
یکشنبه 13 مرداد 1387 14:33
چهارشنبه هفته قبل که روز مبعث بود و مامانی و بابائی رفته بودند بیرون ، برای من گلپسر یه پازل با مزه خریدند که هم تابلو میشه هم زیر پائی هم باهاش می شه خونه ساخت . شما هم دوست دارین این اسباب بازی من رو ببنیدید.
-
کلوزآپ توپ شازده کوچولو
شنبه 22 تیر 1387 14:22
سلام چند روز پیش، مامانی و بابائی رفته بودند سونو چهار بعدی و حالا عکسهای اون آماده است حتما نظر بدید ببینم شما بهتر از من تعریف می کنید یا بابائی و مامانی
-
سلام دوباره
چهارشنبه 19 تیر 1387 12:59
بازم سلام بعد از چند وقت که نتونستم سر بزنم امروز اومدم که براتون بگم اوضاع و احوال از چه قراره؟ بابائی که مشغول کارهایی خودشه و اونقدر سرش شلوغه که اصلا به فکر من نیست و سایت رو کمتر به روز می کنه . مامانی هم که اونقدر با من مشغوله که هم کمتر می تونه سر کار بره و هم کمتر می تونه فعالیت کنه . براش خیلی سخت شده . مامان...
-
ولادت مبارک
چهارشنبه 5 تیر 1387 16:49
بنام ایزد منان آمد ... و واژگان نور میان کلام جهانیان جان گرفت و آسمان عشق در میان دوستان ایمان ، باران آمد ... . واژگان نور میان کلام جهانیان جان گرفت و آسمان عشق در میان دوستان ایمان، باران آمد ... و هرم حضور آفتابی اش سلام و صلوات را مهمان چشمان عاشقان کرد و حضور و رایحه سبز ایمان را تکرار. شکوفایی غنچه نبوی در...
-
قدم دائی زاده مبارک
چهارشنبه 29 خرداد 1387 14:55
سلام دیشب دائی و خانمش امده بودن به منزلمون و خبر دادن که من دارم یه همبازی برا خودم پیدا می کنن آره زن دائی داره یه نی نی میاره . حالا شما تصور کنید که اونم پسر بشه اون وقت ما با هم چه آتیشی بسوزونیم . شما چه فکر می کنید من یه پسر شیطون می شم یا یه پسر آقا !!!!!
-
عجب بابای بی توجهی
یکشنبه 26 خرداد 1387 14:34
سلام من امروز خیلی از دست بابائی شاکیم می دونید اصلا به من توجه نمی کنه الان مدتهاست که سایت من رو به روز نکرده .امروز حتما باهاش این موضوع رو مطرح می کنم اینککه نمی شه آدم کلی وقت می ذاره و دوست پیدا می کنه بعد با چند روز به روز نکردن همه دوستام منو فراموش می کنن باشه حالا تا بریم باهاش صحبت کنیم . شما دوستای گلم می...
-
صندلی حمام
سهشنبه 21 خرداد 1387 08:03
-
ساک حمل من
یکشنبه 19 خرداد 1387 12:35
-
جدید ترین لباس ها
پنجشنبه 16 خرداد 1387 11:45
بازم سلام امروز می خوام جدیدترین لباسهامو براتون بذارم تا شما هم از دیدینشون مثل خودم لذت ببرید . برای دیدن عکسها اینجا رو کلیک کنید. اینم عکس کفشها و جورابها و ... اینم عکس کفشها از نزدیک خوب نظرتون چیه؟ برام بنویسید.
-
اسباب بازیهامو دارین
دوشنبه 13 خرداد 1387 08:51
سلام بچه ها امروز میخوام عکس اسباب بازیهامو براتون نشون بدم ببینید
-
عروسکهای من
یکشنبه 12 خرداد 1387 10:47
سلام به دوستای مهربونم می بخشید که دیر به شما سر می زنم حقیقتش بابائی برام کم وقت می ذاره .منم خیلی ازش شاکی هستم .همش براش دعا می کنم که سالم باشه و برای اینکه من زندگی راحتی داشته باشم تمام سعی خودش رو بکنه . امروز می خواستم عکس عروسکهایی که مامانی برام گرفته براتون بذارم حتما برام نظر بدین ممنون می شم .
-
مرسی کف پا
سهشنبه 7 خرداد 1387 17:32
خوب بعد از یک هفته بالاخره بابائی تونست بیاد و سایت رو آپ دیت کنه می دونید بابائی این روزا خیلی سرش شلوغه اما بازم منو فراموش نکرده مثلا روز شنبه با مامانی اومدن مهمونی پیش من و منم که براشون خونه تکونی کرده بودم یه جای پای خوشکل براشون به یادگار گذاشتم ملاحظه کنید :
-
زیارت قبول
سهشنبه 31 اردیبهشت 1387 14:47
سلام دوستای خوبم من رفتم وبرگشتم و حالا اومدم تا براتون بگم که رفتم پیش آقای مهربون و برای همتون دعا کردم . نمی دونید که چه لطفی داره با آقا صحبت کردن و ازش درخواست یاری کردن از حالا به بعد همیشه دلم برای مسجد بالا سر آقا تنگ میشه .برای حرمش، گنبدش ، کبوتر های حرمش و هر اونچه خوبی که اونجاست. دعا می کنم قسمتتون بشه و...