شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

۸۸/۹/۳

جدایی از تو و خداحافظی های صبح گاهی که کار هر روزمه چون شب خونه مامانی موندیم دیگه لازم نبود لباس بپوشونم بهت و جابجات کنم . 

امروز هم اخبار رسیده از شما حاکی از بی اشتهایی و بد غذایی شما بود و کار بدانجا رسیده بود که ساعت ۳ که من رسیدم خونه هنوز مامانی درگیر بود که ناهار بده بخوری و تو هم به هیچ وجه زیر بار نمی رفتی 

بعد هم چند تا قاشق کوچیک آش رشته خوردی و به سوپ خودت لب نزدی  

عصر هم دیر تر و کمتر از روزهای دیگه خوابیدی . 

وقتی میرسم خونه خیلی شادی میکنی همش به این طرف و اون طرف میری و الکی میخندی و ما رو میخندونی  

مامانی هم بهت میگه ای ناقلا صبح تا بعد از ظهر از این کارا نمیکنی خوب تا مامانت را میبینی شارژ میشی  

قبلا می رسیدم یا خواب بودی یا چند دقیقه بعدش با هم میخوابیدیم ولی حالا باید اول ۲ ساعت با هم بازی کنیم بعد بخوابی . 

هر چی بزرگتر میشی مامانی را هم بیشتر اذیت میکنی چند وقته میرسم میبینم خونه همون جوریه که صبح رفتم و فهمیدم تو نمیزاری مامانی هیچ کاری بکنه حتی نمیزاری به قالی بافیش برسه تا میشینه پای قالی میری پاش را میگیری و جیغ میکشی که بغلت کنه تا با ریشه ها بازی کنی . به مامانی سفارش اکید کردم که دیگه به حرفات گوش نکنه و به اصطلاح لوست نکنه 

شام هم به زور و با مکافات چند تا قاشق سوپ خوردی یک کمی هم شوید پلو با ماهی خوردی . 

ساعت تقریبا ۱۲ بود که خوابیدی و من بالاخره موفق شدم ناخن هایت را بگیرم .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد