آدرس جدید وبلاگ

سلام

من دیگه بزرگ شدم! دوست دارم وبلاگم اسم بهتری داشته باشه! برای همین از این به بعد به آدرس جدید بیایید لطفا! کم کم اسباب کشی می کنیم می ریم اونور.

این هم آدرس جدید من

 

قصه

بیر گون الله دان کایو..... باجی سی رزی! کاردان آدام!

شیر شتر!

شتر ها بودند! همینجا! ترکستان خودمون! باورتون میشه؟ ۴۰ دقیقه از خونمون تا شترشتان راهه! اسم محل هم قوم تپه! با مامانم و بابا جون و مامان جون رفتیم شتریابی کردیم!  فردا صبحش هم رفتیم شیرمون رو تحویل بگیریم! و گرفتیم! آن هم چند؟ ۱۰ تومن! چقدر؟ یک کیلو!

یکی پرسیده بود حالا چرا شتر؟! آقا ما کلا دنبال چیزای گرون قیمتیم! توی شیر خشک شیر مخصوص توی شیرای معمولی هم شیر مخصوص! شیر شتر چرا؟ چون کم پیدا میشه.

نه والله شوخی کردم! من آلرژی دارم! من دلم می خواد ماست بخورم و مامانم بیشتر! من دوست دارم بستنی بخورم و مامانم بیشتر..........

حالا توی مرحله ی تستیم! من شیر می خورم تست بشم و مامانم ماست می بنده تست بشه! فعلا که ماستش آبکیه! بلد نیست که! مامان هم مامانای قدیم!

دو سال و دو ماهگی

شهر در امن و امان است! ما حالمان خوب است!

پیشرفت کردم اساسی! دیگه به هر زبونی شده منظورم رو می رسونم!

هادی گل! دوندورما یاپدیم!

لطفا آل گودامی!

کامیون نرده؟

بابا پول؟

...

واسکن آنفلوانزا به خوبی و خوشی به پایان رسید!

عکس هم می گیریم! با دوربین موبایلی و اسباب بازی. علایق ننه جونمون به ما هم سرایت کرده!

قراره شیر شتر خور بشیم!  

پروژه ی حساسیت زدایی شروع کردیم!

دیگه چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هومن 2 سال و یک ماهه

بازم سلام

اوایل سومین سال زندگیمان می باشد. پدر و مادرمان غرق شور شعف از داشتن هدیه ی گرانبهایی چون من 

حرف زدنمان بسی پیشرفت کرده به طوریکه دل همه را می بریم.

از پوشک گرفته شدیم اساسی..... حتی شبها هم بدون پوشک می خوابیم و کروزها کلی چک و چونه می زنیم که توالت نرویم!!!

اعتصاب غذا می باشیم به همه ثابت کنیم بابی سانز و گنجی چندان کار مهمی را انجام ندادند که ما یک الف بچه نتوانیم انجام دهیم! (پیرو یه هفته سرماخوردگی تصمیم به این امر خطیر گرفتیم).

روی حرفمان برای عدم خروج از حالت خاص بودن و آلرژی هستیم!

دکتر آلرژی را ترک کردیم چون مادرمان ادعا می کند خودش بهتر دکتری مان را می کند! بالاخره او هم مادر اینجانب می باشد و کله شقیمان به هم رفته!!!!!

مادرمان قاطی کرده و دیگر بلد نیست غذا بپزد!

همچنان عاشق انواع وسایل نقلیه می باشیم: کامیون- سواری- لودر- قطار......... حتی در خواب می گوییم: کامیونه!!!!!

 

اسباب کشی!

مامانم افتاده به فکر اسباب کشی! از آدرس وبلاگم خوشش نمیاد! از طرفی اسباب کشی با این بار بندیل که من دارم کار سختیه! این سایتهای آپلود عکس هم مشکل بعدیه! هی باید عکسها رو از نو آپلود کنیم! برای همین هر دو آپیدنمون نمیاد!

فعلا که خبری از اسباب کشی نیست.

منم باز سرما خوردم ولی حالم زیاد بد نیست.

بازم سر می زنیم!

وقتی که وقت برای آپیدن هم نمی ماند!

سلام

ما یک گل پسر 2 ساله هستیم با همان خصوصیات بین 2-3 سال:)) انتظار نداشته باشید وبلاگ مرتبی داشته باشیم! برای اینکه در کل ما برنامه نداریم! مغز مامانمان را هنگولیده ایم اساسی! تازه امشب چشمش را باز کرد و دید هیچ کاری نمی تواند بکند جز ماشین بازی با یک پسرک 2 ساله ی شیطون! و البته این فرصت را ما به او دادیم تا در تنهایی خود به این تفکر کند! (ما خوابیده ایم تا فردا با یک انرژی نهانی منفجر شده در خدمتشان باشیم تا شب! خواب روز مال نی نی کوشولوهاست!)

ولی خودمونیم مادرها موجودات نازنینی هستند! ما هم دلمون به حالشون می سوزه و وقتی موهاشو موقع خوابیدن می کشیم بعدش احوالپرسی می کنیم ببینیم زنده است یا مرده! آن هم به یک زبان خارجکی مشابه زبان خودمان! بعد دوباره شیشه مان را دست می گیریم و شروع می کنیم به لگد زدن تا بخوابیم! آنوقت بعد از خوابیدن هر نیم الی 2 ساعت حضور غیاب می کنیم ترکمان نکرده باشد!

هومن مرد 2 ساله!

ما ۲ ساله شدیم! شمع فوت کردیم! کیک خوردیم! چه کیکی؟! کیک سیب! اما راستش کیکشون فقط به درد گذاشتن شمع می خورد! من که نخوردم! چیزی تو مایه های لاستیک شده بود! همینجوری رفت توی سطل آشغال! ولی من از قسمت فوت کردن شمع بسی خوشم آمد و چندین و چند بار فوتیدم تا بالاخره خاموش شد! سندش هم موجود می باشد!

جهش ۲ سالگی را فرمودیم! و آن اینکه به هیچ صراطی مستقیم نبوده و هر وقت دلمان خواست می خوابیم!

زبان آموزی مان بسیار قوی است! به ۳ زبان زنده ی دنیا سخن می گوییم!

مامان نمیذارم تو بنویسی..... نه برو کنار....... آییییییییییییییییییی باشه باشه بیا تو هم بنویس!

مامان: سلام

پسر جان بذار خودم بنویسم! ضرر نمی کنی! پسرک گل پسرک قند عسلک! امروز خیلی ناناس بودی و همدیگر رو غرق بوسه کردیم! انگار موقعیتهای خاص رو می شناسی! از صبح هزار دفعه همو بغل کردیم و بوسیدیم! آخه از کی یاد گرفتی؟ هی می آیی می گی قوپادیم؟! و هی می کنی و می بوسی!!!!!!

۲ سال پیش این موقع توی تخت بیمارستان بودیم و تو با ۲ قاشق چایخوری قند آب تا صبح جیکت درنیومد! ولی حالا واسه خودت مردی شدی! ذائقه داری! هر چیزی رو نمی خوری! باید غذای مخصوص داشته باشی! خوشمزه و تازه و متنوع........

غذای مونده اصلا نمی خوری! حتی اگه از گشنگی شکمتو فشار بدی باز نمی خوری! و باید غذای تازه برات درست کنم!

تو اگه نبودی من الان چکار باید می کردم؟! واقعا من باید چکار می کردم؟!

خدایا ازت ممنونم این پسر ناز و خوشگل و دوست داشتنی رو به ما دادی.

دیگه چیزی نمونده....

هی پسر دیگه چیزی نمونده ۲ ساله بشی............

و من عاشق حرف زدنهای تو........... ای معدن نمک........... بیام بخورمت؟

دیروز یه لیمو دادم دستت گفتم لیموووووووووو تو هم گفتی میموووووووووووول اصلا هم شک نداشتی که غلط باشه! به خرگوش هم میگی سگول. تو فارسی حرف زدن کم نمیاری! البته به روش خودت به دوستت افشین می گفتی بشین بوردا! خوبه بچه ها حرف همو بهتر درک می کنن.

این ادبت همچنان منو کشته. اولش تا سر حد جنون حرص می دی. بعدش که کارتو کردی یه مسییییییییییییییی که گفتی آدم حسابی .. میشه و دلش می خواد قورتت بده.

پسر خوبی باش و مامان و بابا رو اذیت نکن. خوب؟