شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

شکوفایی

سلام و صد سلام  

به خاطر میزان اهمیت کودکان و روزشون ما یه پست را اختصاص دادیم به خاطرات روز کودک  . 

و اما کارهای این روزهای من   

همچنان عاشق حمام و آب بازیم . 

 

گاهی وقتا بعد از حمام یه چرتی هم میزنم .  

 

تو هفته هم مامانم هر وقت که وقت بکنه من را می بره پارک 

 هفته پیش من خیلی خوش غذا شده بودم . صبح یه کاسه پر سرلاک میخوردم . همه شیری که مامانم برام گذاشته بود را میخوردم ۱۰۰ سی سی هم شیر پاستوریزه میخوردم . ظهر یه کاسه پر سوپ میخودم و تا قبل از اومدن مامانم مامانی برام معجون درست میکرد و منم خیلی خوشم میومدو میخوردم .

مامانمم که میومد با هم میخوابیدیم و من یک عالمه شیر میخوردم . بعد از ظهر ها آب میوه و بستنی میخوردم . شامم را هم کامل میخوردم و بعدش هم حسابی ژله میخوردم . آخر شب هم معجون میخودم و قبل از خوابم حسابی شیر میخوردم . 

این خوش خوراکی ما حسابی مامانم را ذوق زده کرد و رفت برام ماهی خرید که خوشم نیومد و فیله مرغ خرید و کباب کرد اولش به زور خوردم ولی بالاخره همش را به خوردم داد . 

من چند روز خوشم اومده بود از غذایی که خودشون میخوردند بخورم و سوپ را تحریم کردم و کلا الان ۲ روزیه که اشتهای سابق را ندارم . 

اما بعد از شکوفا شدن ناگهانی اشتهام استعدادهامم شکوفا شد . 

بعد از تمرین های زیادی که مامانم باهام میکرد و همش با هم این شعر را میخوندیم  

پا پا پا بزن     

دست دست دست بزن  

چشماتو بر هم بزن  

دستت را بزار رو بینیت  

با لبات بوس کن 

با گوشات گوش کن 

یک بار که داشت این شعر را میخوند دستم را گذاشتم رو بینیم و مامان و مامانی کلی ذوق کردند و تشویقم کردند  . منم بدو بدو رفتم سراغه واکرم و دسته اش را گرفتم و بلند شدم و شروع کردم به راه رفتن و چند دور تو خونه زدم . 

حالا تقریبا میتونم بینی و چشمم را نشون بدم . و حسابی هم با واکرم تو خونه راه میرم . 

صبح هم که با مامانم از خونه بیرون اومدیم یه کلاغ دیدیم مامان گفت کلاغ پر منم انگشت اشارم را بالا پایین میکردم مامانمم حسابی ذوق کرد تا خونه مامانی کلاغ پر بازی کردیم . 

مامانم موقع خداحافظی هی دست رو سرم میکشید و بوسم میکرد فکر کنم دل کندن از من براش خیلی سخته و دلش برام حسابی تنگ میشه . 

روز کودک

سلام و صد سلام به دوستای گل و مهربون 

 

بالاخره مامان بعد از یک هفته اومده تا عکسای روز کودک را براتون بزاره . 

آخه مامانم روز کودک با دوستاش قرار گذاشتند ما را ببرند پارک آب و آتش . ما هم زندایی و یلدا را با خودمون بردیم . 

جاتون خالی خیلی خوش گذشت . فقط حیف که مامانم من را نمی گذاشت زمین تا من چهار دست و پا برم وسط آبا منم حسابی اوقاتم تلخ شد . و یه مشگل دیگه هم این بود که هی منو میگذاشت وسط چمن ها که عکس بندازه منم از چمن خیلی بدم اومده بود و روش یه جوری میشدم و میزدم زیر گریه اینه که مامانم و حسابی عصبانی کردم . چون نگذاشتم یه عکس درست و حسابی ازم بندازه . اما یلدا حسابی از چمن خوشش اومد و یک عالمه عکسای خوشگل ازش انداختند .  

ببینید گزارش تصویری ما را

اینم لحظه ورودم به پارک بدجوری حیرون فواره هام

 

  

 

 

  

در اینجا هم شما میتونید بیزاری من را از حضور در چمن ببینید .همینطور کیف کردن یلدا را  

 

اینم راه کار من برای اینکه دستم را روی چمنا نزارم 

  

 

 

 

 

بازیه آب

 

سلام و صد سلام  

ای بابا این حال ما که هنوز نفهمیدیم مریضی هست یا نیست چند روز سبب دوری ما از حمام شد . 

و من انقدر دلم برای حموم تنگ شده بود که حسابی به وجد اومدم . 

مامانمم که ذوق منو دید شروع به عکس انداختن کرد . 

بعد خودش که عکس ها را دید از نمایش قطرات آ ب تو عکس حسابی به وجد اومد و اینه که زود اومد اینجا تا گزارش بده . 

  

 

یکی از مسائلی که مامانم را حسابی ناراحت میکنه  غیر از علاقه من برای از بیرون آمدن از وان و تو وان رفتن اشتیاق من برای آب خوردن از تو وان یا شیر آبه !

 

ملاحظه میکنید که دهنم را میگیرم زیر شیر آب و هی آب میخورم . 

انقده کیف میده . 

 

و دیگه این که جدیدا من دامنه فعالیتم زیادم شده . 

میرم سر کشوهام و هر چی توشونه می ریزم بیرون . در کابینت ها را هم میتونم باز کنم . اما فعلا وسایلای اونجا را بیرون نمی ریزم . 

 

اما هنوز حریف میز تلویزیون نشدم هر کاری میکنم نمیتونم درش را باز کنم .  

 

حق یارتون .

عکسای گذشته

 

 سلام به دوستای گل و مهربون 

تو ژستای قبل به علت ترافیک سوژه و عکس چند تا عکسام دیده نشد . 

امروز مامان از فرصت استفاده کرد و اونا را براتون گذاشت . 

و بالاخره یه شب که حسابی افتاده بودم رو دور چشمک زدن مامانم تونست ازم عکس بندازه .

  

  

از اتفاقات دیگه ای که چند وقت پیش افتاد این بود که من به اتفاق مامانم رفتم ادارش . هم افطاری میدادند و هم برای مامانم و یکی دیگه از همکارای مامانم جشن تولد گرفته بودند . 

خیلی هم پسر خوبی بودم یک عالمه برای حضار سخنرانی کردم . 

در جواب حرف مامان که به همکاراش گفت من خوب غذا نمیخورم یک عالمه آش شعله غلم کار خوردم .  

  

اینم عکسایی  تو پارک وقتی رفته بودم تا پدرم راببینم . 

 

 

  

و سرگرمی مورد علاقه من قاشق . جدا که چه اسباب بازی جالب و شگفت انگیزی . 

عاشق اینم که قاشق را رو شیشه بکوبم روی بوفه و دیوار بکوبم و اون را از فاصله چند سانتی رو سرامیک پرت کنم و جالبه هر بار هم صدای جدیدی از خودش در میاره

 

 

و این هم یه عکس از من و بابایی که وقتی تهرانه طاقت یه لحظه دوریم را نداره و قبل از اینکه ما بخواهیم بریم خونشون میاد و منو با خودش میبره . 

منم خیلی دوستش دارم و با یاد بچگیم تا می بینمش پا میزنم . 

 

و خبر آخر اینکه من از پنجشنبه مریض شدم . 

مامانم و مامانی هم هردوشون مریض بودند اونا که بهتر شدند من مریض شدم . 

دعا کنید که زود خوب شم .

جشن تولد

خوب بالاخره مامانم جشن تولد من را گرفت . 

جشن خوبی شد یک عالمه هم مهمون داشتیم .  

مامانی خیلی زحمت کشید و خسته شد . اما خوب خودش بیشتر دلش میخواست که برام جشن تولد بگیره . 

تازه پول دار هم شدم و حدود ۳۵۰۰۰۰تومن وجه نقد گرفتم که ۲۰۰۰۰۰تومنش را مامانی و بابایی دادند . یک گردنبند و یک کاسه و قاشق عروسکی و یک عروسک هم کادو گرفتم . 

دست همه اونایی که زحمت کشیدند درد نکنه   

اینم عکساش  

  

 

البته اینم بگم به خاطر اشتباه شیرینی فروشی تو تاریخ تحویل کیک دیر آماده شد و تا کیک را بیارند من دیگه خسته شده بودم و خوابم میومد و حال و حوصله نداشتم بعد از انداختن این چند تا عکسم بیهوش شدم .

 

 

 

  

اینم تابلو عکسم  

 

مامانم و مامانی یک عالمه هم غذا درست کرده بودند و یه میز درست و حسابی برای پذیرایی چیدند . 

میگم مامانم برای تولد یک سالگیم این کارها را میکنه برای جشن عروسیم میخواد چیکار کنه  

 

 

 

  

و مامانم یه سری کارت درست کرده بود و عکس من را توش گذاشته بود و با هزار مکافات اثر کف دستمم یه طرفش زده بود و به عنوان یاد بود به مهمونا داد . 

 

 

اینم عکس کادوهام 

 

این عکسم فردای مهمونی با بادکنک هایی که مامانم برای تزئین گرفته بود انداختم