شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

۸۸/۹/۲

صبح وقتی لباس تنت کردم و آوردمت پایین خواب خواب بودی گذاشتمت تو کالسکه و پتوت هم یه جوری انداختم رو سقفش که دور تا دورت را بگیره باد بهت نخوره جلو در خونه مامانی که رسیدیم بابا داشت ماشین را از پارکینگ می آورد بیرون تا صداش را شنیدی نشستی و خلاصه تا رفتن بابا برنامه داشتیم و تو میخواستی پیشش باشی و گریه میکردی . 

 مامانی گفت صبحانه ات را هم خوب نخوردی بهش گفتم سوپت را میکس کنه شاید بخوری که خوشبختانه جواب داد و بعد از چند روز بالاخره ناهارت را خوردی . 

از اداره که اومدم آمادت کردم و رفتیم خونه ۵ تا ۷ خوابیدیم و بعدش یک کمی سیب خوردی . 

منم یک کمی به نظافت خونه رسیدم . 

شامت را هم خوردی البته به سختی و با سپری کردن ۱ ساعت زمان . 

بعد هم رفم دستشویی را بشورم اولش خیلی جیغ و داد کردی ولی بعدش ساکت شدی منم با خودم گفتم حتما با خودت کنار اومدی که مامان کار داره . 

یه خورده که گذشت دیدم بدجور ساکتی و خبری ازت نیست در را که باز کردم دیدم گچ هایی که تبله کرده بود به خاطر نم همه را کندی و تو خونه پخش کردی  

این شد که مجبور شدم کل خونه را جارو کنم . 

ساعت ۱۲ هم خوابیدی . 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد