شنبه از صبح خانه ماندیم .
میخواستم بشقاب همسایه را بدم که شما فرهان را دیدی و انقدر ذوق کردی که مجبور شدیم بریم خونه همسایه . اونجا که رفتی فرهان یادت رفت و مشغول اسباب بازی هاش شدی .
مامان فرهان هم زحمت کشید و برای تو فرهان ناهار آورد دوتایی غذاتون را خوردید .
عصر هم از خواب که بیدار شدی حاضر شدیم با هم رفیتم تو پارک یه دوری زدیم و بعد هم رفیتم منزل بابایی شب هم آنجا ماندیم .
ساعت ۱۱ خوابیدی ساعت ۱۲.۵ با جیغ و شیون از خواب بیدار شدی و به شدت گریه میکردی .
بینیت پر بود و راحت نفس نمی کشیدی به سختی تخلیه نمودیم و خلاصه با سی دی توتو ساکت شدی و ساعت حدود ۲ بود که بالاخره خوابیدی .
صبح روز عید بد اخلاق از خواب بیدار شدی و بی اشتها حاضر نشدی حتی حلیم بخوری !!!!!!!!!!!
به خاطراینکه مامانی از سادات بود منزل بابایی شلوغ بود و مهمون داشتیم و سرمون حسابی شلوغ بود .
تو هم یک کمی آب ریزش بینی داشتی ترسیدم سرما خورده باشی آب شلغم خام را گرفتم با کمی عسل دادم خوردی و برات سوپ درست کردم اما ناهارت را هم نخوردی و خوابیدی .
از خواب بیدار شدی سرحال تر بودی .
شب کمی از سوپت را خوردی و ما باز هم منزل بابایی موندیم .
صبح ساعت ۴ صبح بابایی بلند شد و بلند بلند نماز خواند و تو هم تا صدایش را شنیدی چشمانت را باز کردی و نشستی و تا بابایی را ندیدی رضایت ندادی احتمالا حس میکردی بابایی داره میره و میخواستی آخرین بار قبل از رفتن بری بغلش
یک کم که پیشش موندی کوتاه آمدی و خوابیدی .
خیلی دوستت دارم کوچولوی نازنینم .
*********************
بنا به دلایلی خیلی شخصی دیگه نمی خوام تو این وبلاگ مطلبی بنویسم .
همین جا از همه کسانی که تو این مدت ما را همراهی کردند تشکر میکنم و از همه التماس دعا دارم .
سلام دوست خوبم
خدا مسافر کوچولو رو براتون حفظ کنه
زیر سایه ی شما عزیزان
شاد باشید
(راستی! من خاله کوچیکه ی ستاره و سجادم!)
کم کم فکر کنم از دوستای شهریوریمون داره کم میشه هر جاهستین شاد باشید عیسی گلو ببوس
سلام
ممنونم عزیزم که به ما سر میزنی تو هم آرمیتای گلم را ببوس .
راستی به تایپیک سر میزنی؟؟؟؟؟؟
woooow
سلام عزیزم
بدو بیا پیش ما
چه تفاهمی ما هر دو یه قالب وبلاگ واسه نفسهامون انتخاب کردیم
پسر نازتو از طرف من ببوس
عزیزم سلام
شماره ات را گم کرده ام و بسیار گشتم به دنبالت
شماره ات را برایم بگذار لطفا
دوستت دارم