شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

خاطرات روزهای گذشته ۲

خوب و اما از خاطرات

دومین اتفاق مهم زندگیم همون مسئله ای است که مربوط به آقایونه و میگند هر چه زودتر انجام بشه بهتره منظورم ختنه کردنه .

مامان و بابای من من را روز 26/8/87 که مصادف بود با تولد امام حسن مجتبی (ع ) به بیمارستان لاله بردند اول من رابه دکتر نشون دادند مامانم نگران زردیم بود دکتر گفت زیاد بالا نیست ولی بازم برام آزمایش داد و چشمون روز بد نبینه تو آزماشگاه هم تو دستم سوزن کردند و ازم خون گرفتند مامانم و بابام هم کلی دلشون برای من میسوخت .

بعد از ظهر هم من را بردند اتاق عمل و ختنه کردند . من از همه پسرای دیگه که برای ختنه آمده بودند کوچولوتر بودم اما از اتاق عمل که اومده بودم بیرون فقط دلم میخواست شیر بخورم تو این نیم ساعتی هم که من شیر میخوردم بقیه پسرابیمارستان را گذاشته بودند رو سرشونو آی گریه میکردند .منم بعد از شیر خوردن برای اینکه از قافله عقب نمونم نیم ساعتی گریه کردمو بعد هم خوابیدم .

آمدیم خونه هم همه منتظر گریه و زاری و شب بیداری من بودند اما من مثل یه قهرمان همه چیز را تحمل کردم و اتفاقا اون شب بیشتر از همیشه خوابیدم و کلی هم خوش اخلاق بودم باورتون نمیشه ببینید

همانطور که تو عکس پیداست من اینجا هنوزند نافمم نیفتاده اما فرداش یعنی 27/6/87 نافمم هم افتاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد