شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

تغییرات جدید

سلام و صد سلام  

 

بالاخره من اومدم تا دوباره یک کمی از خودم بگم براتون . 

البته تصمیم دارم یه مدتی زیاد به مامانم سخت نگیرم آخه مامانم مشکلات زیادی داره که میخواد یه تنه به جنگ همشون بره . 

راستش زندگی من دچار یک تغییر اساسی شد که من فعلا ازش چیزی سر در نمیارم . شاید یه روزی که بزرگتر شدم و ازش سر در آوردم بیام در موردش باهاتون صحبت کنم .  

راستی فرا رسیدن ماه مبارک رمضان را به همه تبریک میگم و یه خواهش صمیمانه ای که ازتون دارم اینه که تو این ماه مبارک سر سفره افطار برای همه دعا کنید من و مامانمم یادتون نره . 

 

و اما  

خبر دست اول اینه که من ۴ دندونه شدم . جمعه ۳۰/۵/۸۸ اولین دندون پیش بالاییم درومد و یک شنبه ۱/۶/۸۸ دومیش درومد برای همین من شب خیلی اذیت شدم و تا صبح ناله میکردم و از درد به خودم میپیچیدم . 

 من این روزها با کمک واکرم میتونم چند قدم راه برم . 

 

 مامانم بیشتر بعد از ظهرها من را میبره پارک . و من با دیدن فواره های حوض وسط پارک کلی ذوق میکنم .  

  

 

بعضی وقت ها هم من را میبره قسمت بازی ها بازی بچه ها را تماشا میکنم . یه جایی هست که توش پر از توپه و بچه ها هی تو توپ ها شیرجه می زنند . نمیدونی چه کیفی داره .  

 

مامانم به آقاهه گفت میشه پسر منم بیاد اونجا ؟ آقاهه گفت نه پسر شما کوچیکه  

پس به امید روزی که بزرگ بشم و بتونم برم اونجا .   

 

از اونجایی که خونه دایی احسان هم اومد نزدیک ما گاهی اوقات مامانی و یلدا هم با ما می آیند . 

  

در ضمن من همچنان از تاب و سرسره می ترسم و فقط دوست دارم بازی بچه ها را ببینم . 

اما بعضی وقت ها مامانم از ترس اینکه من بد عادت نشم من را پارک نمی بره و من هم به فضای سبز و حوض خونه مامانی رضایت میدم . 

  

همچنان عاشق بطری پلاستیکی هستم طوری که وقتی می بینم دست و پاهام شل می شه و می لزره تا مامانم بهم یه بطری بده . 

  

 

 

در حال انجام هر بازی باشم اگه مامانی یا مامانم برند تو آشپزخانه منم باید باهاشون برم ببینم اونا چیکار میکنند . فقط یه بدی داره اونم اینه که میتونم برم اونجا اما چون اونجا یه پله داره وقتی برم نمیتونم بیام بیرون و همونجا گیر میوفتم . 

یه اسباب بازی هم دارم که وقتی توش فوت میکنند ازش حباب میاد بیرون . دیدن اون حباب ها هم برام خیلی جالبه . 

 

یک کار دیگه ای هم که میکنم و همه هم هی بهم میگند نکن خطرناکه ولی من گوش نمی کنم اینه که وقتی خونه مامانی هستم میز تلویزیون را میگیرم و میایستم گاهی هم دکمه های دستگاه دی وی دی را میزنم و یک دفعه صدای سی دی مورد علاقم که همون بی بی انیشتین میاد اما تلویزیون یه چیز دیگه را نشون میده حکمتش چیه من که هنوز متوجه نشدم . 

 

برنامه آیندم هم رفتن به آتلیه است . خدا کنه عکسام قشنگ بشه .

نظرات 3 + ارسال نظر
هومن سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 11:05

سلام عیسی....

ما هم اینجا یه پارک داریم منم میرم فواره تماشا میکنم.

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 شهریور 1388 ساعت 19:34

سلام

مامان عیسی چی کار کردی تو؟!؟!؟ :-(
از قدیم گفتند صلاح مصلحت خویش خسروان دانند! اما مطمئنی این مصلحته؟!؟!؟! مصلحت برای عیسی؟!؟!؟!

یا مقلب القلوب ولابصار یا مدبر اللیل والنهار یا محول الحول والاحوال
حول
حالنا
الی احسن الحال!!!!

منیره یکشنبه 15 شهریور 1388 ساعت 12:19

سلام عیسی جان
امیدوارم که همیشه شاد وسلامت باشی
عکسات رو دیدم خیلی قشنگ بودن
مامان مهربونت رو ببوس

خاله منیره و دخترخاله تینا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد