صبح بعد از خوردن شیر از اونجایی که خیلی خسته بودی خوابیدی و من بعد از بوسیدنت از کنارت بلند شدم و بعد هم که طبق معمول از خونه بیرون اومدم .
ساعت ۱۰ که تماس گرفتم خونه مامانی داشت بهت صبحانه میداد و تو هم شروع به جیغ کشیدن و گریه کردن کردی به مامانی میگفتی گوشی را بزار و با تلفن صحبت نکن .
ساعت ۲ اومدم خونه یک کمی از ناهارت مونده بود که دیگه با دیدن من فقط دلت میخواست شیر بخوری .
از ساعت ۳.۵ تا ۵ هم خوابیدیم .
عصرونه هم موز و نارنگی خوردی برات سیب زمینی سرخ کرده هم درست کردم و گذاشتم که خودت بخوری تو هم طبق معمول همش را ریختی رو زمین بعد از روی زمین بر میداشتی و میخوردی .
ساعت ۶.۵ هم به اتفاق بابایی رفتیم پیش متخصص ارتوپد و پات را معاینه کرد و گفت به نظر نمیاد مشگلی باشه اما یه آمپول داد که بزنی و گفت اگه تا ۱ ماهه دیگه راه نیفتادی باید دوباره ببریمت .
تو مطب یه آقایی برات آب میوه خرید و شما برای اولین بار آب میوه را با نی خوردی خودت میمکیدی . البته یک سومش را که خوردی بقیش را دادی به من . هی نی را میزاشتی تو دهنم و وقتی من آب میوه میخوردم قش قش میخندیدی .
کلا تازگی ها هر چیزی که خودت دوست داشته باشی به بقیه تعارف میکنی و بیشتر از همه به مامانت .
موقع غذا خوردن که دیگه نگو حتما باید یه چیزی بدم دستت هی بزاری دهن من و منم یه قاشق بهت غذا بدم .
دیشب هم شما سوپت را میخوردی و به من هم خلال سیب زمینی میدادی گاهی خودت هم میخوردی . یه تیکه هم کتلت خوردی .
آخر شب هم دایی و زندایی و یلدا اومدن و تو یلدا دو تایی دنبال هم راه افتادید و از این طرف به اون طرف میرفتید . بعد هم بردیمت تو دستشویی و با کلک آب بازی بابایی موهات را کوتاه کرد .
بعدش هم بردمت حمام و بعد از یک ربع آب بازی به زور با گریه آوردمت بیرون .
شب هم ساعت تقریبا ۱۲.۵ بعد از شنیدن آیت الکرسی و چهار قل و لالایی خوابیدی .
دوستت دارم نازنینم