شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

گزارش هفتگی ۲۸/۲/۸۸ تا ۳/۳/۸۸

سلام به دوستای خوب و مهربون 

با وجود این که فعلا عکس زیادی نبود برای قسمت ارتباط تصویری اما برای اینکه به وعدمون عمل کرده باشیم اومدیم خدمتتون . 

ما که کار روزانمون اینه که هنوز از خواب بیدار نشده به منزل مامانی منتقل بشم و تا ساعت ۲.۵ منتظر مامانم بمونم .  و البته یه عالمه زحمت هم به مامانی بدم .    

هفته پیش هم  مامانم دیگه مریض نشد که لااقل بخاطر مریضی بمونه خونه و همه روزها را رفت اداره . 

من تو این هفته شیر بیشتری خوردم و مصرف شیرم از ۱۰۰ سی سی به ۳۰۰ سی سی افزایش یافت و همین مسئله خرسندی فراوان مامان را در پی داشت البته شیر مامان جواب گوی نیاز من نبود و به همین دلیل از شیر فریزری و شیر زندایی برای جبران استفاده شد . 

بعضی روزها اشتهای زیادی برای غذا خوردن داشتم بعضی روزها فقط دلم شیر میخواست . 

برای اولین بار صبحانه نان و پنیر و خیار و گوجه خوردم . 

برای اولین بار ماست و خیار خوردم خیلی خوشمزه بود . 

برای اولین بار سوپ عدس خوردم ای بدک نبود . 

برای اولین بار زرد آلو و طالبی خوردم .  

ومن همچنان تلاش میکنم برای سینه خیز رفتن اما هنوز به موفقیت چشم گیری دست نیافته ام .  

 

 

دیگه اینکه من خیلی ددری شدم طوری که وقتی کسی میره بیرون منم دلم میخواد دنبالش برم . برای همین به اتفاق بابام و داییم   رفتیم خرید. 

چهارشنبه و جمعه به حمام رفتم . 

مامانم برام لباس جدید خرید با یه توپ و یه شیشه هم خریده که سرش یه قاشقه و غذا از تو شیشه میاد تو قاشق اینجوری راحت تر میتونه زوری بهم غذا بده . 

راستی یادم رفت بگم هفته گذشته هم پدرم رفت نمایشگاه کتاب و برام یه سری کتاب و اسباب بازی خرید . 

این هفته ۲بار به پارک رفتم .    

دفعه اول با بابام  

 

 و دفعه دوم با عمه فاطمه و یاسمین و بابام.  

 

 

عمه فاطمه با عمو محسن و زنمو فردا میخواهند بروند مدینه و آمده بودند تا از ما خداحافظی کنند.  

خدا کنه سفرشون  بی خطر باشه و به سلامتی بروند و برگردند اونجا ما را یادشون نره و حسابی برامون دعا کنند .  

دیگه این که این هفته هم بابایی مثل همیشه از کاشان آمد تهران . اما ما نتونستیم زیاد ببنیمش و هنوز دلمون براش تنگه . آخه پدر بابایی مریضه و بیمارستان بستری است بابایی هم الان چند وقته میاد تهران همش بیمارستانه و ما کمتر میتونیم ببینیمش. 

از همه میخوام برای سلامتیش دعا کنند تا زودتر خوب بشه و از بیمارستان مرخصش کنند .

به زودی عکس هام را براتون میزارم .

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا (مامان پرهام) چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 09:39 http://parhamcute.blogfa.com

شازده کوچلوی عسلم .. خیلی نازی .. جیگر طلا

شما نی نی های ناز باید ما مامانا رو ببخشید که تنهاتون میذارم و رمیرم اداره .. عزیزم .. تا چند روز دیگهمثل موشکل سینه خیز میری مامانی باید دنبالت بدو . بعد چهاردست و پا و بعد هم وای وای وای راه رفتن که دیگه حسابی کار مامانت در میاد


خیلی خوشحال شدم .. راستی اون پیرهن مردونهههه رو که پوشیدی پرهام منم مثل اون داره .. آره دیگه شما هم از ولان خریدید...

مامانی برو ببین چقدر بااین لباس شبیه هم هستند .. تو پست آخر پرهام از این لباس تنشششششششششششه .. ببوسسسسسسسسسسسس نی نی گلت رو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد