سلام به دوستای مهربون
بالاخره تعطیلات و دید و بازدید به پایان رسید .
کلا این تعطیلات و عید چیز خوبی بود چون هم مهمونی زیاد رفتیم و هم مهمون میومد برامون و هم کلی عیدی گرفتیم .
از عیدی هام هم براتون بگم که وجه نقد عیدی هایم که به اندازه عیدی بود که مامان و بابام از دولت گرفتند یعنی ۲۵۰۰۰۰تومان و عیدی غیر نقدیم هم یه تراکتور بود که عمه مریمم داد و یک شلوارک بندی که دایی احسان بهم داد . خوب دست همشون درد نکنه .
مامانمم رفت برام تو چند تا بانک حساب قرض الحسنه باز کرد .
به امید اینکه جوایز بزرگ بانک ها را برنده بشم .
من روز 12 فروردین به اتفاق مامان و باباو بابایی رفتیم کاخ گلستان جای قشنگی بود .
من بعد از بازدید مختصری که انجام دادم خوابم گرفت و یه چرتی زدم و تو این مدت مامان پیشم بود و بابا و بابایی به بازدیدشون ادامه دادند .
وقتی بیدارشدم من و مامانم هم رفتیم پیششون
و اونها به من یه جایی را نشون دادند به اسم تالار آینه که میگفتند یک نقاش معروف با اسم کمال الملک از اون یه تصویر کشیده .
و روز سیزدهم هم که به رسم آدم بزرگا رفتیم سیزده بدر و ناهار را در فضای زیبای پارک خوردیم . البته جمعمون حسابی جمع بود گرچه اصل کار من و یلدا بودیم ولی خوب فامیل های زنداییم و عموحسن و مادر و پدر بابایی و مامان جون هم بودند .
حسابی خوش گذشت و حسابی عکس بازی کردیم .
تازه مامانم بالاخره تونست عکس دلخواهش را از من بگیره
راستش من از وقتی به دنیا اومدم دستام را میکنم تو هم و هی عقب و جلو می برم مخصوصا موقع شیر خوردن
اما هر وقت مامان میخواست عکس بندازد دستام را باز می کردم ولی تو پارک حواسم پرت شد و یه عکس تونستند بندازند .
حالا من هی میگم این عکسم خوب نیست نذار اما انقدر ذوق کرده که حاضر نیست کوتاه بیاد .
از روز 15فروردین هم مامانم صبح ها من را آماده می کرد و بابام هم من را می برد پیش مامانی تا من را باشرایط جدید محک بزنند .
و من همچنان عاشق شیر مامان و بیزار از غذا
حدس بزنید اینجا مامانم بهم چی داده ؟
قرقوروت
تمرهندی
لواشک
نه بابا یه چیزی که بهش می گویند ماست . این را به من میده و اونوقت قیافه من را که می بینه می گه این ماست که شیرینه تو چرا اینجوری میکنی .
تازه خودشونم همچین با اشتها این چیزها را میخورند آدم میمونه .
واقعا یعنی آدم وقتی بزرگ میشه انقدر بد سلیقه میشه و چیزهای دیگر را به شیر مامانش ترجیح مده؟ !!!!!!!!!!!!!