سلام
یه چند روزی که نتونستم براتون یادداشت بذارم اونم فکر کنم اثر چشم خاله تیستو تو پست های قبل می تونید نظرشو داشته باشید . اما جاتون خالی پریشب یه خودی برای بابائی نشون دادم زیر دستش یه تکونی خوردم . نمی دونید دلش چه غشی رفت . چشماشم برق می زد . یعنی شما فکر می کنید من که بیام اون از خوشحالی چه شکلی میشه ؟
اما بریم سراغ موضوع پست شنبه شب بابائی و بابا بزرگ با هم رفته بودن استخر و شنا کی اردن و بابابزرگ گفت الان عیسی از بابائی هم بهتر شنا می کنن چون محیط زندگیش کاملا شبیه یه استخر می مونه نظر شما چیه ؟ برا همینم من شدم بهترین شناگر
راستش رو بخواهی دیروز که اومدم بلاگتون رو باز کردم دیدم چیزی ننوشتید خودم همین به ذهنم رسید. میخواستم بگم من چشم زدم؟؟
خدا رو شکر که امروز آپدیت کردید. حالا که چشمام این همه قویه از اونور چشم میزنم. شما چقده دیر دیر آپدیت میکنید ;) D:
عیسی کوچولو به دنیا که اومدی هم مجبور کنی بابایی اینا زود زود ببرنت استخر تا یادت نرفته شنا کردن!