طبق معمول همیشه صبح از تو جدا شدم تا راهی اداره شوم .
ساعت ۱۰ که تماس گرفتم مامانی گفت صبحانه ات را خوب نمیخوری و بنای ناسازگاری گذاشتی . اما بعدا گفت که ناهارت را خوب خوردی .
کمی زودتر از اداره آمدم بیرون و رفتم بازار برات یه پیراهن و یک کلاه خریدم . یه لیوان نی دار و یه بسته هم کورن فلکس خریدم که عصر با بیسگوئیت بهت دادم خوردی البته خشکش را چون صدا میداد بیشتر دوست داشتی .
ساعت ۷ هم خانم بابائی آمپولت را زد و یک کمی گریه کردی بعد ساکت شدی .
ساعت ۸ با هم رفتیم حمام .
بعد هم شامت را که سوپ روز قبل بود گرم کردم خیلی میلی به خوردن نشون نمی دادی و به زور میخوردی چند وقته غذایی که به اصطلاح مونده باشه را نمی خوری .
مامانی میگفت سیره که نمیخوره اما من برات ماکارانی درست کردم و تو هم با اشتهای کامل خوردی .
دیگه یاد گرفتم تا غذات را نمی خوری برات ماکارانی درست میکنم . خدا را شکر که این یه قلم را خوب میخوری .
شب هم ساعت ۱۲ پوشکت کردم و رفتیم بخوابیم که خراب کاری کردی و خلاصه دوباره شستمت و پوشکت کردم بار آخر چون حسابی گیج خواب بودی خیلی بهونه گرفتی . اما در عوض زود خوابت برد .
لالایی چشمات بسته میشه کی از لالایی گفتن خسته میشه
اینم یه جورایی یه پی نوشته خوندم خوشم اومد گفتم بزارم برات تا بعدها تو هم بخونی
گفتم: خستهام
گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53)
گفتم: هیچکی نمیدونه تو دلم چی میگذره
گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)
گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم
گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم (ق/16) ::.
گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
گفتی: فاذکرونی اذکرکم
.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.
گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
گفتی: وما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
تو چه میدونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63)
گفتم: تو بزرگی و نزدیکیت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟
گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله
کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109)
گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بندهات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره کنی تمومه!
گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216)
گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟
گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم
خدا نسبت به همهی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143)
گفتم: دلم گرفته
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
(مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58)
گفتم: اصلا بیخیال! توکلت علی الله
گفتی: ان الله یحب المتوکلین
خدا اونایی رو که توکل میکنن دوست داره (آل عمران/159)
گفتم: خیلی چاکریم!
ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره
بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت میکنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا میکنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر میکنن (حج/11)
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم
گفتی: فانی قریب
من که نزدیکم (بقره/???)
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش میشد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الآصال
هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/???)
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/??)
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/??)
گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟! (توبه/???)
گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
(ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/?-?)
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
خدا همهی گناهها رو میبخشه (زمر/??)
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/???)
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم! ... توبه میکنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
خدا هم توبهکنندهها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/???)
ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/??)
گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟
گفتی:
یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة واصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشتههاش بر شما درود و رحمت میفرستن تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/??-??)
بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند
و گنجشکها جدی جدی می میرند
آدمها شوخی شوخی زخم می زنند
و قلبها جدی جدی می شکنند
آدمها شوخی شوخی لبخند می زنند
و دلها جدی جدی عاشق می شوند
سوال و جوابه بنده با خدا رو که خوندم خیلی کیف کردم.
راستی کوچولوی نازی دارین. خدا نگهش داره