سلام به دوستای خوب و مهربون
همون طور که تو پست قبل گفتم در راستای تجربه اولین ها من برای اولین بار مریض شدم .
و چشمتون روز بد نبینه چه مریضی سختی بود .
سرفه هایی میکردم که قلب هر شنونده ای را به درد می آورد . بعدش هم دردم میومد گریه می کردم .
همش تب داشتم و هی میسوختم . ۵ شبه تمام تا صبح نخوابیدم و از شدت درد و تب نالیدم و گریدم و جیغیدم.
مجبور بودم روزی چند بار با شکنجه تمام دارو بخورم .
اما بازم گاهی که یه ذره حال داشتم به امور مورد علاقم رسیدگی می کردم .
یکی از امور مورد علاقم کشیدن سیمه . هر جا سیمی ببینم که از پیریزی آویزانه میرم اونو میکشم حتی اگه زیر صندلی باشه .
به خاطر مریضیم مامانم من را کمتر میبرد حمام . من نمیدونم مریضی چیکار به حموم داره .
حالا که شرایط انقدر برای ما سخته لااقل ببریدم حموم تا یک کمی شاد بشم .
اونوقت منم حوصله ام میاد سر جاشو خودم دندونمو نشونتون میدم .
یه خورده هم شکلک هایی در میارم که بعد از یه دوره مریض داری خستگیتون در بره .
و اما حالم که بهتر شد حرکت جدیدی یاد گرفتم و اون پرت کدن اشیا است .
و از بین همه پرت کردن توپ بیشتر سرگرمم میکنه .
سرعتمم تو چهار دست و پا رفتن زیاد شده و توپ را پرت میکنم و خودمم دنبالش میرم .
و یکی دیگه از سرگرمی هام عقب و جلو کردن این گلدونه البته چون گلدون کنار تلویزیونه گاهی هواسم پرت میشه و میشینم تلویزیون می بینم .
وسایل توی میز تلویزیونم خیلی دوست دارم اما نمیتونم برشون دارم چون وقتی میخوام بگیرمشون دستم به یه دیوار شیشه ای میخوره .
و این مریضی باعث شد من بدخواب بشم و شبا تا ساعت ۱ و گاهی ۲ بامداد بیدارم .
این عکس پایین هم که می بینید ساعت از ۱۲ گذشته و مامان و بابام دارند تکرار جومونگ را میبینند .
تو مریضیم من حسابی بی اشتها شدم و اصلا غذا نخوردم . دور اول آنتی بیوتیکام که تمام شد یه ذره اشتهام بهتر شد و یه شب سوپم را کامل خوردم ومامانم انقدر خوشحال شد که به بابام گفت جایزش ببریمش پارک .
و بالاخره من برای اولین بار دیشب رفتم آرایشگاه که موهام را کوتاه کنم .
تعجب نکنید من از اول تا آخرش مثل مردها نشستم که آرایشگر موهام را کوتاه کنه و بعد از ۵ دقیقه یک دفعه به طور ناگهانی یادم افتاد که بچه ام و باید جیغ و داد راه بندازم .
البته بعد از اینکه آمدیم خانه با بابا رفتم یه دوش گرفتم و یه چرت هم زدم و سر حال شدم.
این کلاه را هم دایی احسان از شمال با یه شلوارک و یه کایت برام خریده . و چون من نمیزارم سرم بمونه مامانم اینا کلی سرکار بودن تا موفق شدن این عکس را بگیرند .
این عینک را هم کیش که بودیم مامانی برام خرید تو خونه دوست ندارم بزنم اما اگه تو روز از خونه بیرون بریم و آفتاب باشه میزنم تا چشمم اذیت نشه .
و دیشب برای اولین بار وقتی مامان و بابام داشتند عکس های دوربین را می ریختند رو کامپیوتر من دستم را به دسته مبل گرفتم و ایستادم و از تو ساکم یه مشما در آوردم و شروع کردم با دندونم پارش کنم .
میگما دارم یواش یواش خیلی بزرگ میشم .