سلام دردانه مادر
الان که اینا را برات می نویسم تو احتمالا پیش مامانی خوابی و من تو اداره انقدر بی قراره با تو بودنم که اشک امانم نمیده
عزیزکم چی بگم که وقتی بزرگ شدی و اینا را خوندی به عمق احساسم پی ببری .
میدونی خیلی خوبه که تو پسری و هیچ وقت مادر نمی شی و هیچ وقت این احساس درد آلود را تجربه نمیکنی که یه روزی مجبور باشی بخاطر آینده جگرگوشت اونو تو روزهایی که بیشتر از همیشه بهت احتیاج داره تنها بزاری .
وقتی از اداره بر می گردم و بی تابی تو رو برای خوردن شیرم می بینم قلبم به درد میاد . با خودم میگم کاش بهت شیرخشک داده بودم تا انقدر نبودنم اذیتت نمی کرد .
مامانی دیروز گفت سی دیت را که می دیدی وقتی مربی با زبان اشاره مادر را آموزش می داده بغض کردی و زدی زیره گریه .
و من نفهمیدم که تو واقعا اون لحظه فهمیدی منظور از مادر ، من بودم و برای من دلتنگی کردی یا نه !!!!!!!!
قبل از به اداره آمدن همیشه به این فکر می کردم که تو به من بیشتر احتیاج داری یا من به تو و جوابش را نمی دونستم .
اما حالا می دونم که من به تو بیشتر احتیاج دارم .
محتاج شنیدن صدای قهقه زدنتم .
محتاج در آغوش گرفتن و بوسیدنت .
محتاج اینکه دستات را تو دستم بگیرم و بلندت کنم .
محتاج اینکه بزرگ شدنت را ببینم .
محتاج اینکه تلاشت را برای حرکت کردن ببینم .
محتاج نگاه کردن به روی ماهتم وقتی با اون چشمای معصومت بهم زول می زنی و مهربانانه لبخند می زنی .
ای وای عزیزکم
تو پرستاری بهتر از مادر داری و من از این بابت نگرانی ندارم
تو بزرگ می شی در حالیکه از من دوری و تو هیچ وقت این روزها را به خاطر نمیاری در حالیکه من هرگز تلخی این لحظات را از خاطر نمی برم .
دوستت دارم بیشتر از جانم
تو را به خدا می سپارم که بهترین سرپرست برای تو هست .
و با تمام وجود از اون مهربون می خوام که بهت کمک کنه به خوبی این لحظات را سپری کنی .
به بهترین شکل ممکن رشد کنی و بهترین باشی برای خدا و خلق خدا .
و در آخر هم به یاد لحظات شیرینی که همه لحظات در آغوشم بودی
الهی سالم باشی یه عبد صالح باشی