سلام به دوستای خوبم
خوب الوعده وفا
ما آومدیم تا عکسای تولدم را بزاریم و گزارش اون روز را بدیم .
تازه کار اتخاب عکس ها تمام شده بود که مامانی زنگ زد به مامانم و گفت که بره اونجا منم سریع خوابیدم تا مامانم نتونه بره و بمونه و وبلاگم را به روز کنه .
و اما گزارش
شب پدرم و داییم که آمدند من و یلدا را حاضر کردند و من هم که حسابی خوابم میومد در حال آماده شدن خوابم برد .
خلاصه من و یلدا به اتفاق مامان و بابا و دایی و زندایی و مامانی رفتیم دکتر .
من تو راه از خواب بیدار شدم وقتی رسیدیم مطب سرحال و قبراق مطب را با صدای جیغم گذاشتم رو سرم و شادان و خندان به بازی پرداختم .
تا اینکه نوبتمون شد و رفتیم تو اتاق دکتر . چشمتون روز بد نبینه دکتر تا تونست من را چلوند به هم
یلدا کوچولو هم که کنار من رو تخت خوابیده بود طفلکی حسابی از صدای شیون و زاری من ترسیده بود .
در راه برگشت مامانم رفت برام کیک خرید و رسیدیم خانه جشن تولد راه انداختند .
یلدا هم که حسابی حرف گوش کن هست تا مامانم بهش گفت بیدار شو بیا کنار عیسی عکس بنداز از خواب بیدار شد نشست بغل من .
از اونجایی که یلدا هنوز کوچولو و نمیتونه بشینه من دستم را گذاشتم پشتش که حواسم بهش باشه یک وقت نیفته.
در ضمن کار جدیدی که من کردم خوردن یک چیزیه که بهش میگند غذای نیمه جامد .
از دست این آدم بزرگا .مگه همین شیری که میخوریم چشه که میخواند این چیزها را به خوردمون بدند .
مثل اینکه خوردنش واجب هم هست چون هر چی ما با شکل و قیافه و حال به هم خوردن نشون میدیم که دوست نداریم بازم بهم میدند و هی به به ، به به هم میکنند.
سلام وب لاگ جالب و قشنگی داری
بهت تبریک می گم
خوشحال می شم اگه به ما هم سر بزنی
www.zanjanhistory.blogsky.com
با سلام.
وبلاگ جالب و پرمحتواییی دارید . تبریک میگم . خوشحال میشیم از وبسایت ما هم دیدن کنید.
ما در وبسایت خود با برنامه های نظیر اسپمر رایگان رومها ، اموزش تخصصی هک ایدی و سایت ، سورسهای کمیاب و درخواستی شما ، مقالات جالب و ... منتظر شما هستیم.
موفق باشید.