شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

مادرانه ۱

به نام خالق عشق وبه نام آنکه آفرید همه هستی را و آفرید تورا .تو ای پسرک دوست داشتنی من

تویی که همینک در آغوشم در حال خوردن شیره جانم هستی در حالیکه عقربه های ساعت از 2 بامداد روز 19 دی میگذرد و همچنان قصد خواب نداری .

4 ماه پیش این موقع آخرین ساعات اقامتت را در وجودم میگذراندی و هم اکنون پاره ای از وجودم هستی .و هر چه تو بزرگتر میشوی نمیدانم تو در وجود من یا من در وجود تو ذوب می شوم .

مدت هاست که دلم میخواست از حس و حال مادرانه ام برایت بنویسم تا چه باشم و چه نباشم یادگاری باشد برای سال های آینده ات.

شاید یک روز در چهل سالگیت دلت خواست بدانی مادر یک نسل قبل تر چگونه با کودکش حرف میزد .زمان من و تو که با هم خیلی متفاوت است .

هنوز مدت زمان زیادی از تولدت نمیگذرد اما چقدر دلم میخواد اون روزها برمیگشتند تا من هیچ وقت از 12 ساعت ثابت نشستن و به تو شیر دادن خسته نشم.

هیچ وقت شب بیداری هایت کلافه ام نکنه و بشینم پا به پات تا خوابت بگیره . میدونی الان هر وقت بی خوابی بهم فشار میاره با خودم میگم یه روزی پسرت بزرگ میشه برای خودش مردی میشه و میره سوی زندگی خودش اون وقت تو همش آرزو می کنی یه شبی باشه که پسرت پیشت باشه و تو اون رو تو بغلت بگیری نوازشش کنی و شبت را باهاش سر کنی پس حالا فکر کن همون نیمه شبه و ازش استفاده کن . اون وقت با یه انرژی مضاعف پا به پات بیدار میمونم . بازی می کنی حرف میزنی شیر میخوری تا اینکه مثل الان خوابت میبره  .

و آنچنان معصومانه به خواب میری که دلم میخواد برات بمیرم . 

الان که خوابت برد برم تا بدخواب نشدی بخوابونمت . 

آخه فردا باید واکسن بزنی وامیدوارم مثل همیشه که مرد روزهای سختی به راحتی سپریش کنی  

انشاء الله 

و در نیمه شب 21 دی در همان حوالی ساعت 2 بامداد در حالیکه بالاخره تسلیمم کردی تا به خاموشی پایان دهم و در حالیکه گاهی شیر میخوری و گاهی برمیگردی و به مانیتور نگاه میکنی ادامه یادداشتم را مینویسم. 

حدسم درست بود و گل پسرم این بار هم خوب از پس واکسن برآمد و به جز مختصری تب که شب ها به سراغت آمد همه چیز به خوبی سپری شد  .

خنده دار است روزها مدام باهات حرف میزنم و به این فکر میکنم که برایت چه بنویسم اما وقت نوشتن که میشود همه کلمات از پیش چشمم فرار میکند .

شاید بهتر باشد برایت از رفتارهایت بگویم و بگویم بیش از پیش عاشقت میشوم وقتی مثل الان روی پاهایم هستی با دست راستت مدام به من میزنی که نگاهت کنم و بعد به چشمانم خیره می شوی و انگار با نگاهت با من حرف میزنی و به من میگویی دلم میخواد فقط مال من باشی و به من توجه کنی .

گاهی گوشه چشمانت را نازک میکنی و همزمان با لبان زیبایت چشمانت نیز می خندد وای که چه خوردنی میشوی .

و گاه موقع شیر خوردن سرت را از سینه دور میکنی و در حالیکه به من چشم دوخته ای شروع به صحبت میکنی

حاضر بودم رقم سنگینی پرداخت کنم تا یه مترجمی پیدا میشد و ههه هوهو مم گگه گفتن هایت را برایم ترجمه میکرد .

و از عادات دیگرت این است که موقع شیر خوردن دستهایت را در هم فرو میکنی و انگشتهایت با هم بازی میکنند و چقدر بازی انگشتانت شبیه کارهای آدم بزرگهاست وقتی که دارند به حل کردن بزرگترین مسئله زندگیشون فکر می کنند و من خیلی دلم میخواد بدونم که این بازی انگشتان تصادفیست یا اگاهانه .

کلا حرکت انگشتان دستت خیلی زیاد و خیلی زیباست مثلا وقتی خوابیدی نشسته ای یا به یه موسیقی گوش میدی انگشتان دستت مثل انگشتان یک پیانیست روی صفحه پیانو عقب و جلو و بالا و پایین میشه این قضیه و علاقه و توجه تو به گوش دادن آهنگ هم باعث شده من و پدرت بارها راجع به این که در اولین فرصت باید کلاس موسیقی اسمت را بنویسیم صحبت کنیم.

از الان خیلی به آینده ات و اینکه چه کارهایی باید برایت بکنیم فکر میکنیم .امیدوارم خالق مهربون که بهترین سرپرست برای توست ما را کمک کنه تا بتونیم بهترین مادر و پدر برای تو باشیم تا تو را در بهترین بودن یار و پشتیبان باشیم .

به یاد روزهایی که مهمان دلم بودی

الهی سالم باشی     یه عبد صالح باشی

نظرات 2 + ارسال نظر
ری ری شنبه 29 خرداد 1389 ساعت 13:55 http://reiifar.blogfa.com

وبلاگتون قشنگه پسرتون زنده باشه همیشه در زیر سایه پدر و مادر

شیوا چهارشنبه 2 تیر 1389 ساعت 16:04 http://sh7612.blogfa.com

وبلاگتون واقعا جالبه پسرتون هم خیلی نازه ایشا الله همیشه زنده و سرحال باشه به وب من هم سر بزنید خوشحال میشم بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد