شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

خاطرات روزهای گذشته ۵

پارک شادی را هم دیدیم .

آخه میدونید بابایی من یعنی بابای مامانم و داییام همش به من میگند بزرگ شو ببریمت پارک . منم هی فکری میشم که این پارک چیه؟ هی با خودم میگم حالا نمیشه تا بزرگ نشدم من را ببرید پارک.

چند روز بود که مامانم اصلا حوصله نداشت و همش دلش میخواست بخوابه منم که با خواب میونه نداشتم مامانم کلی عذاب وجدان داشت که فقط به من شیر میده و نمیتونه با من بازی کنه بعدش زودی میگیره میخوابه و منو میسپره به مامانی برای همین یه روز کلی گریه کرد و بابام و مامانی برای اینکه روحیش عوض بشه بردنش پارک البته من را هم با خودشون بردند . و این شد که ما اولین کالسکه گردیمون را تو پارک شادیها انجام دادیم . البته اونجا انقدر هوا خوب بود که من حسابی گشنم شد و مامانمم که برام شیر ندوشیده بود مجبور شد زود برگرده خونه که به من شیر بده

البته به زور تونستن از من چند تا عکس از من بندازند که براتون میزارم

 

نظرات 1 + ارسال نظر
ریحان یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 21:43 http://havvaa.blogfa.com/

کوچولو
تازه از پیش خدا اومدی
تا یادت نرفته از اون برامون بگو
از این دنیا سالها وقت داری بگی ؟
دلم برای خدا تنگ شده .
وای
اون جای انشگت خداست روی لب بالاییت؟
به تو هم گفت : چیزی نگو ؟
هوم !
باشه
بازی تو بکن ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد