شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

شازده کوچولو

اکنون به برکت آمدن توست.که معنای واقعی شکفتن عشق را درک میکنم..

داستان پروانه و ارتباط با من و منتظر

مردی  پیله ای  پیدا کرد که درونش پروانه کوچکی در حال رشد و نمو بود. روزی پیله شکاف برداشت و سوراخ کوچکی در آن

 پدید آمد. مرد با اشتیاق فراوان ساعت ها نشست و به تقلا و تلاش ناموفق پروانه چشم دوخت که با تمام نیرو می کوشید از سوراخ بیرون بیاید، ولی نمی توانست. بعد، مرد احساس کرد که پروانه از شکافتن پیله  نا امید شده و دست از تلاش کشیده، انگار حس کرده که قادر به گشودن سوراخ نیست. مرد دلش به حال پروانه سوخت و تصمیم گرفت کمکش کند. به همین خاطر رفت قیچی  آورد و سوراخ پیله را با قیچی شکافت. بعد پروانه به راحتی توانست از سوراخ بیرون بیاید. اما در این هنگام مرد شاهد صحنه ای عجیب شد. بدن پروانه ورم کرده و برآماسیده بود و بال هایش هم جمع شده و چروک خورده می نمود. مرد شگفت زده پروانه را تماشا می کرد و هر لحظه انتظار داشت که بال های او بزرگ و باز شوند و بتوانند  وزن بدن پروانه را  برای پرگشودن و پرواز تحمل کنند. اما اتفاق قابل توجهی نیفتاد، و پس از آن پروانه مجبور شد تمام عمرش را در حال خزیدن، با بدنی ورم کرده و بال هایی خشکیده بگذراند، و هرگز قادر نشد  پرواز کند.

چیزی که آن مرد عجول و کم حوصله با همه دلسوزی و مهربانی اش نتوانست درک کند این بود که فشار تنگنای پیله و تقلای پروانه برای خارج شدن از آن سوراخ کوچک، راهی است که طبیعت در برابر او قرار داده تا  نیروهای نهفته در بدن متورمش را به سوی بال هایش روان گرداند و به این ترتیب هم بدنش را جمع و اندامش را مناسب پرواز گرداند و هم بال هایش را قوی و توانا برای پریدن  هنگام خروج از پیله  سازد.

 

 گاهی اوقات آدمی نیاز  به تقلا ها و تکاپو های دشوار، در گیر کننده، و به ظاهر بی نتیجه و نومید کننده، اما در باطن سازنده و پردازنده دارد. اگر این تقلا ها نباشد و حرکت در راه های پر پیچ و خم و پر فراز و نشیب دشوار و نفس بر نباشد، و اگر همه راه های گشوده در برابر آدمی هموار و بی مانع و بی بن بست باشد، آن وقت آدمی پاهایی ورزیده نخواهد داشت تا رهروی پیگیر و پوینده باشد، و با ل های روحش فلج و ناتوان خواهد ماند و نخواهد توانست پرواز کند.

اما ارتباط این داستان با من و منتظر اینه که خبر وجود منتظر در شرایطی به باباش رسید که در سخت ترین لحظات زندگیش بود و با تحمل اون شرایط باید آماده می شد تا برای حضور این موجود نازنین آماده باشه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد